محل تبلیغات شما

دختری زیبا بود اسیر پدری عیاش، که درآمدش فروش شبانه دخترش بود!
دخترک روزی گریزان از منزل پدری نزد حاکم پناه گرفت و قصه خود بازگو کرد. حاکم دختر را نزد زاهد شهر امانت سپرد که در امان باشد اما جناب زاهد هم همان شب اول دختر را . .
نیمه شب دختر نیمه به جنگل گریخت و چهار پسر مست او را اطراف کلبه خود یافتند و پ.رسیدند با این وضع، این زمان، در این سرما، اینجا چه میکنی!!!؟
دختر از ترس حیوانات بیشه و جانش گفت که آری پدرم آن بود و زاهد از خیر حاکم چنان، بیپناه ماندم.
پسرها با کمی فکر و مکس و دیدن دختر نیمه او را گفتن تو برو در منزل ما بخواب ما نیز میآییم.
دختر ترسان از اینکه با این چهار پسر مست تا صبح چگونه بگذراند در کلبه خوابش برد.صبح که بیدار شد دید بر زیر و برش چهار پوستین برای حفظ سرما هست و چهار پسر بیرون کلبه از سرما مردند!
باز گشت و بر در دروازه شهر داد زد که:
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم،
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد،
وسط کعبه دو میخوانه بنا خواهم کرد،

تا نگویند مستان ز خدا بیخبرند!


* * * * * * *

زین سپس با دگران عشق و صفا خواهم کرد
همچو تو یکسره من ترک وفا خواهم کرد
زین سپس جای وفا چون تو جفا خواهم کرد
ترک سجاده و تسبیح و َردا خواهم کرد
گذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کرد
هرگز این گوش من از تو سخن حق نشنید
مردمان گوش به افسانهَ زاهد ندهید
داده از پند به من پیر خرابات نوید
کز تو ای عهد شکن این دل دیوانه رمید
شِکوه زآیین بدت پیش خدا خواهم کرد
درس حکمت همه را خواندم و دیدم به عیان
بهر هر درد دوایی است دواها پنهان
نسخهَ درد من این بادهَ ناب است بدان
کز طبیبان جفا جوی نگرفتم درمان
زخم دل را ز میِ ناب دوا خواهم کرد
من که هم می خورم و دُردی آن پادشهم
بهتر آنست که اِمشب به همانجا بروم
سر خود بر در خُمخانهَ آن شاه نهم
آنقدر باده خورم تا زغم آزاد شوم
دست از دامن طناز رها خواهم کرد
خواهم از شیخ کشی شهره این شهر شوم
شیخ و ملاء و مُریدان همه را قهر شوم
بر مذاق همه شیخان دغل زهر شوم
گر که روزی زقضا حاکم این شهر شوم
خون صد شیخ به یک مست روا خواهم کرد
زکم و بیش و بسیار بگیرم از شیخ
وجه اندوخته و دینار بگیرم از شیخ
آنقدر جامه و دستار بگیرم از شیخ
باج میخانهَ اَمرار بگیرم از شیخ
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
وقف سازم دو سه میخانهَ با نام و نشان
وَندَر آنجا دو سه ساقی به مهروی عیان
تا نمایند همه را واقف ز اسرار جهان
گِرد هر چرخ به من مهلتی ای باده خواران
کف این میکده ها را زعبا خواهم کرد
هر که این نظم سرود خرٌم و دلشاد بُود
خانهَ ذوقی و گوینده اش آباد بُود
انتقادی نبود هر سخن آزاد بُود
تا قلم در کف من تیشهَ فرهاد بُود
تا ابد در دل این کوه صدا خواهم کرد

http://1324.blogsky.com/1393/07//post-87


متنی متفاوت از یک کارت عروسی

ویژگی‌های مدیران برتر

بی‌خبر از همدگر آسوده خوابیدن چه سود

خواهم ,شیخ ,تو ,* ,دختر ,حاکم ,خواهم کرد ,از شیخ ,* * ,بگیرم از ,کعبه دو

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی ساحل موزیک , SahelMusic هشت و هشت Wayne's page دنیای ریاضیات tiokelaweal زیرنویس های فواره وبسایت شخصی محمد صالح طراحی مطالب اینترنتی یاد خوبان